ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی , حماقت او را دست می انداختند .
دو سکه به او نشان میدادند که یکی طلا بود و دیگری نقره . اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد.هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد!!!!!!!
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند, ناراحت شد.
در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت : هر وقت دو سکه به تو نشان دادند تو سکه طلا را بردار , اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.
ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست , اما اگر سکه طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمقتر از آنهایم. شما نمیدانید با این کلک تا به حال چقدر پول بدست آورده ام
( اگر کاری که میکنی هوشمندانه باشد, هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند)
بازاریابی مدیریتی تحلیل حکایت ملانصرالدین
در این داستان میبینیم ملانصرالدین با بهرگیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی , قیمت کمتر و ترویج ,کسب و کار ( گدایی ) خود رونق می بخشد. او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل میکند و از طرف دیگر مردم را تشویق میکند که به او پول بدهند.
نظرات شما عزیزان: